عطریاس

عطریاس

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

بازهم بگو خدادرکارنیست!!!!

25 خرداد 1394 توسط مریم

حاج حسین خندق آبادی(رحمه الله) می فرمودند: روزی به حمام رفتم، وقتی دلاک مرا کیسه می کشید تقاضای موعظه کرد، من گفتم: یک دستگاهی آمده از این طرف علف می ریزی، از طرف دیگرش فرش و جوراب و لباس و کاپشن و ماست و کره و پنیر و سرشیر و چیزهای دیگر بیرون می آید. دلاک با تعجب پرسید چه دستگاهی است و چه کسی آن را ساخته است؟ گفتم آن دستگاه گاو و گوسفند است و سازنده اش هم خدا است. او سبزی می خورد و از او کره و پنیرو… به دست می آید. اگر قدری در این آثار الهی تفکّر کنی به وجود خدا پی می بری. ببین این دنیا، چه حساب و کتابی دارد با اینکه گوسفند، سالی یک بچه می زاید و این همه گوسفند را، در طول سال می کشند، ولی گوسفند ها کم نمی شوند ولی سگ سالی هفت تا، با کم و بیش، بچه می زاید کسی هم آنها را نمی کشد ولی زیاد نمی شوند باز هم بگو خدا در کار نیست.

 2 نظر

من دین دزد نیستم؟

19 خرداد 1394 توسط مریم


گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

 1 نظر

خداخدای آدم های خلاف کارهم هست

11 خرداد 1394 توسط مریم

خدا که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست

خدا، خدای آدمهای خلافکار هم هست

و فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد


فی الواقع خداوند عند لطافت،

عند بخشش،

عند بی خیال شدن،

عند چشم پوشی

و عند رفاقت است.

 

رفیق خوب و با مرام همه چیزش را پای رفاقت می دهد.

اگر آدمها مرام داشته باشند هیچ وقت دزدی نمی کنند،

ولی متاسفانه بعضا آدمها تک خوری می کنند و این بد روزگار است.

بایستی ما یه فکری به حال اهلی شدن آدمها بکنیم،

اهلی کردن یعنی …

اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن.

و این تنها راه رسیدن به خداست که بسیارم مهم است.

 

مارمولک / کارگردان : کمال تبریزی

 5 نظر

بزرگترین افتخار حرف زدن باخداست نه بنده

11 خرداد 1394 توسط مریم

پسر کوچولو به مادر خود گفت: مادر داری به کجا می روی؟ مادر گفت: عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است .این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم و با او حرف بزنم، خیلی زود برمی گردم. اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود. و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد.
حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.
پسر به مادرش گفت: مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟ آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟
مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت: من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود. کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت و لباس های خود را بیرون آورد و گفت: مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
اما مادر اعتنایی نکرد و گفت: این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. حرف های تو چه معنی می دهد؟
پسر ملتمسانه گفت: مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن، فقط با من بیا. مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت. بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت: رسیدیم. در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد. مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت: من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست. این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد: مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟ وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا. مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.

 نظر دهید »

یک قدم به جلو

10 خرداد 1394 توسط مریم

ابوسعید ابوالخیر در مسجدی سخنرانی داشت مردم از تمام اطراف روستاها و شهرها آمده بودند، جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. پس شاگرد ابوسعید گفت شما را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید. همه یک قدم پیش گذاشتند. پس نوبت به سخنرانی ابو سعید رسید او از سخنرانی خودداری کرد! مردم که به مدت یک ساعت در مسجد نشسته و خسته شده بودند، شروع به اعتراض کردند. ابوالسعید پس از مدتی سکوت گفت: هر آنچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.

 5 نظر

شمس و مولانا و قصه تهیه شراب توسط مولوی

10 خرداد 1394 توسط مریم

می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
- حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
- در این موقع شب، شراب از کجا پیدا کنم؟!
- به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
- اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: “ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.”
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: “این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!”

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: “ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می کند.”
رقیب مولوی فریاد زد: “این سرکه نیست بلکه شراب است.”
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

 نظر دهید »

پنج کار انجام بده و هر چه می خواهی گناه کن ؟!

14 بهمن 1393 توسط مریم

مردی نزد امام حسین علیه السلام  آمد و گفت :

“من مردی گناهکارم و از معصیت پرهیز نمی کنم ، مرا پند و اندرز بده “

امام فرمودند:  پنج کار انجام بده و هر چه می خواهی گناه کن .

اول : روزی خدا را نخور و هر چه می خواهی گناه کن .

دوم : از ولایت و حکومت خدا خارج شو و هر چه می خواهی گناه کن .

سوم : جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن .

چهارم : وقتی عزرائیل برای گرفتن جان تو می آید، او را از خود دور کن و هر چه می خواهی گناه کن .

پنجم : وقتی مأمور و مالک جهنم می خواهد تو را در آتش بیندازد، در آتش نرو و هر چه می خواهی گناه کن .

 

منبع : وبلاگ حکیمانه

 8 نظر

چگونه می توان به قرب خداوندرسید؟؟؟

14 بهمن 1393 توسط مریم

حضرت آیت‌الله العظمی بهجت(ره) در کتاب «پرسش‌های شما، پاسخ‌های آیت‌الله بهجت» به سؤالاتی در زمینه سیر و سلوک و تقرب به خداوند، پاسخ گفته است که خلاصه آن در پی می‌آید …

…

با توجه به اینکه داشتن استاد اخلاق و مربی برای فرد سالک، امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر است حال که ما از داشتن چنین استادی محروم هستیم چه کنیم؟

- اگر کسی طالب معرفت و قرب به حق تعالی باشد و در این راه، خلوص و جدیت (طلب حقیقی و واقعی) داشته باشد در و دیوار به اذن خداوند معلم او خواهد بود وگرنه سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله هم (چه برسد به استاد و مربی اخلاق) در او اثر نخواهد داشت چنانچه در ابوجهل اثر نکرد.

منبع:خبرگزاری فارس

 5 نظر

همین که بدانی بربری ولواش چنده برایت کفایت می کند!!!

14 بهمن 1393 توسط مریم

ساده که باشی

 

برایت فرقی نمیکند که تجمل چیه

 

که قیمت تویوتا لندکروز چنده

 

فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ داره

 

مهم نیست

 

نیاوران کجاست

 

شریعتی و پاسداران و الهیه

 

کدام حوالی اند

 

رستوران چینی ها

 

گرانترین غذایش چیه

ساده که باشی

ظاهر وباطنت یکیه ،

غل وغش نداری ،کینه نداری

بدي هيچ کس را باور نداری.

براي همه لبخند می زنی

ساده که باشی

سکوتت پراز حرفه ،

مرهم هر زخمه

 

همیشه تو جیبت شکلات پیدا میشه

 

زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی

 

آدم برفی که درست میکنی

 

شال گردنت را به او میبخشی

ساده که باشی

همین که بدانی بربری و لواش چنده

 

کفایت میکند

نیازی به غذای چینی نیست

آبگوشت هم غذای خوبیه

ساده که باشی

نون نرمه ها رو از تو کوچه جمع میکنی

کناری میزاری

تا برکت خدا زیردست پا نباشه

ساده که باشی

حتی پشت تلفن به احترام پدرت تمام قد

وای می ایستی وصحبت میکنی

گوشیتو ،تو خیابون در اختیار آدمای سرگردون میذاری تا

ادرسِگمشده اش رو پیدا کنه

ساده که باشی

همه چیز خوب میشه

پرازحس های خوب میشه

پرازحرف های نگفته

 

 

 

 

خودت،غمت

مشکلت،غصه ات

هوای شهرت،آدمهای اطرافت

حتی دشمنت

همه چیزت خوبه

 6 نظر

نمازشب حتی روی تخت بیمارستان

14 بهمن 1393 توسط مریم

پنجاه سال است که نمازشب امام ترک نشده امام دربیماری،درصحت،درزندان،درفلاحی،درتبعید،حتی برروی تخت بیمارستان قلب هم نمازشب می خواند؟


امام درقم بیمارشدند،امابه دستوراطبامی بایست به تهران منتقل می شدند.هوابسیارسردبودوبرف می بارید،یخبندان عجیبی درجاده هاوجوداشت.امام چندین ساعت درآمبولانس بودندوپس

ازانتقال به بیمارستان قلب بازنمازشب خواندند.


شبی که امام ازپاریس به سوی تهران می آمدندتمام افراددرهواپیماخوابیده بودندوتنهاامام درطبقه بالای هواپیمانمازشب می خواندند.شمااگرازنزدیک دیده باشیدآثاراشک برگونه های مبارک

امام حکایت ازشب زنده داری وگریه های نیمه شب وی دارد.

منبع:سرگذشت های ویژه اززندگی امام،ج2،ص51،حجت الاسلام انصاری کرمانی.

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 50

عطریاس

سلام دوستان من تقریبا یه نویسنده ام ومیخوام تووبم مطالبی روبذارم که حس میکنم یه خورده نوون البته ازدیدگاه چشم هارابایدشست جوردیگربایددید.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حضرت فاطمه(س)درکلام
    • فاطمه فاطمه است
    • فاطمه(س)درنگاه ملکوتیان
    • فاطمه(درکلام صادقین)
    • زهرا(س )درنگاه پدر
    • الگوی
    • چرازهرا(س)ام ابیهاشد
    • تجلی کوثردرآیینه شیعه
    • فاطمه(س)درقرآن
    • ازفاطمه تافاطیمای پرتقال
    • فاطمه(س)انگیزه خدابرای خلقت
    • گشودن قفل بسته با یا فاطمه
    • افضل اعمال
    • دانلود کتاب ونرم افزارفاطمی
    • مظلومیتی به امتدادتاریخ
    • ورود فاطمه(س)به محشر
    • رجعت فاطمه(س)
    • برانگیختن فاطمه(س)
  • سخنان بزرگان
    • تنهافضیلت
    • آیت الله بهجت
    • آیت الله شاه آبادی
    • آیت الله مجتهدی
  • مبعث
  • عجیب ولی خواندنی
  • اخبارروز
  • معرفی کتاب(یارمهربان)
  • انتظار
  • مناسبت ها
  • حجاب
  • شعرناب
  • دلنوشته
  • جهادفرهنگی ،سنگرمجازی
  • داستان دفاع مقدس
  • فیلم نامه
  • عاشوراوماندگاری تشیع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
Susa Web Tools

حدیث

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس