مقدمه ی طی کردن راه روحانیت
مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کندبه سراغ کشیشی در صومعه استکا رفت.
کشیش گفت:"تا یک سال به هر کس به تو حمله کرد پولی بده”
تا دوازده ماه هر کس به جوان حمله میکرد جوان پولی به او میداد
آخر سال باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعد را بیاموزر. کشیش گفت:"به شهر برو و برایم غذا بخر
همین که مرد رفت پدر خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میان بر به کنار دروازه شهر رفت
وقتی مرد جوان رسید پدر شروع کرد به توهین کردن به او.
جوان به گدا گفت: عالی است!!!!یک سال تمام مجبور بودم به هر کس به من توهین میکند پول بدهم اما حالا میتوانم مجانی فحش بشنوم بدون آنکه خرج کنم پدر روحانی وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داد و گفت : برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفته ای به روی مشکلات بخندی…