ظهور تنها راه نجات است
تمام مشکل بشر این است که خیال میکند:
ظهور یکی از راههای نجاتش است!
و حال آن که . . .
ظهور “تنها راه نجات” است.
تمام مشکل بشر این است که خیال میکند:
ظهور یکی از راههای نجاتش است!
و حال آن که . . .
ظهور “تنها راه نجات” است.
میبینی آقا…
به عشق ما میخندد…
آن وقت خودش منتظر عشقی است…
که امروز با اوست و فردا با دیگری…
حال عشق ما خنده دار است یا عشق او…
عــشــق مــا همیشـــگی ســت…
امروزی ها بفهمید عشق در خیابان نیست…
خسته ام از این همه کج فهمی این و آن…
اصلا بیخیال این و آن…
مـهــدی جـــان
عشــق تـو ما را بــس است…
اللهم عجل لولیک الفرج
حرفهای تلخ و دلخراش یک دختر سوری از تجازوهای اجباری
هر روز رسوایی های جدید از تروریست های سوری و گروه های تکفیری در مورد جهاد نکاح مخابره می شود جدیدترین خبر جهاد نکاح مرتبط با داستان تلخ دختر نوجوان سوری به
نام احلام است.مدعیان حقوق بشر اما درمورد این قضایاصم ،بکم ،عمی می شوند وهیچ نمی گویند تاسکوتشان دلیل رضایتشان براین اعمال وحشیانه دست پرورده های خودشان تلقی
شود.
احلام - اسم مستعار یک دختر نوجوان سوری است که از قربانیان جهاد تجاوز و به اصطلاح تروریستها نکاح است. این دختر 14 ساله از روستاهای اطراف شهر حماه است و در حالی
به لبنان آمده که باردار است.
احلام داستان تلخ زندگی خود را این گونه بیان می کند: من مادری که از فرزند خود نفرت داشته باشد مثل مادرم ندیده ام و مادری مجرم تر از مادرم خود مشاهده نکرده ام. مادرم زندگی
مرا نابود کرد، مرا فروخت مثل اینکه مرا به دنیا نیاورده است و اگر حقیقتا مادر بود با من این کارها را نمی کرد.
وی ادامه می دهد: پدرم در کنار لشگر به اصطلاح آزاد سوریه با لشگر سوریه جنگ می کرد بعد به جبهه النصره ملحق شد، افرادی که با ارتش سوریه جنگ می کردند به منزل ما می
آمدند، مادرم به استقبال آنها می رفت و برای آنها غذا تهیه کرده و لباسهایشان را می شست و زمانی که پدرم در خانه نبود با مادرم به اطاق خواب می رفتند! زمانی که از وی علت این
کار را می پرسیدم مرا تهدید می کرد که اگر این جریان را به پدرم بگویم مرا به قتل می رساند. در حالی که پدرم این چیزها را قبول نمی کرد و با من در مورد جهاد نکاح حرف نزد پدرم با
ارتش سوریه می جنگید ولی این مسائل را قبول نداشت.
احلام افزود: پدرم در یکی از درگیری ها با ارتش سوریه کشته شد عده ای می گفتند که عناصر جبهه النصره پدرم را اجبار کرده بودند که قبول کند که با من جهاد نکاح کنند و پدرم قبول
نمی کرد ولی مادرم راضی به این کار بود به همین خاطر پدرم را کشتند. زمانی که پدرم را دفن کردیم تردد به خانه ما زیاد شد آنها با مادرم به اطاق خواب می رفتند. در یکی از شب ها
یکی از آنها پیش من آمد و قصد تجاوز جنسی به من داشت من وی را کنار زده ناله کشدیم. وی مرا رها کرده و پیش مادرم رفت و به مادرم گفت: دخترت را به جهاد نکاح راضی کن مادرم
گفت: او با من، نگران نباش!مادر احلام به وی گفت: آنها در راه خدا در جهاد هستند و ما اگر با آنها ازدواج کنیم با آنها در راه خدا جهاد می کنیم، احلام قصد فرار داشت ولی مادر وی
درها را بست و وی را از فرار منع کرد و به احلام گفت که اگر به حرف من گوش نکنی تو را به قتل می رسانم.
احلام در ادامه گفت: مادرم مرا به گروه جبهه النصره فروخت یکی از افراد جبهه النصره با زور و اجبار به نزد من آمد و با من ازدواج کرد. و بعد از این قضیه من به کالای آنها تبدیل شدم
و هر روز به خانه مردان می رفتم و در حضور مادرم به من تجاوز می کردند و در مدت 3 ماه بیشتر از 30 نفر به صورت نوبتی به من تجاوز کردند و حتی زمانی که مریض بودم به من
رحم نمی کردند.این دختر 14 ساله در پایان گفت: وقتی که ارتش سوریه به شهر ما آمدند در یکی از شبها فرار کردم و اکنون همانطور که میبینید با یک بچه در شکم که نمیدانم پدرش
کیست در لبنان بسر میبرم.
نه با “دوستت دارم” های گاه و “بی گاه” (!) اینترنتی
نه با پیامک های عرفانی(!) که ساعت ها باید فکرکنی چه گفت و منظورش چه بود؟!
و نه “عشق سقراط و افلاطونی و دکتر شریعتی” دل خوش میشوم…!
نه نگاه های خیره خیابانی “دل”م را می لــرزاند..
نه“ساندویچ” بـازاری و آن نامه های عاشقانـه که نمــیدانم از کـدام سایـت اینتــرنتی برداشتـه ای یا در مجلـه ای خوانده ای…
نه آن وبلاگی که به نامم ساختـه ای و مدام جملات “عاشقــانه و عارفانه” کپـی پیسـت می کنی
حتی تیپ “دخترکش” و ماشین هایی مدل بـالایی که اسـمشان را هم نمیــدانم
نه آن”نسکافـه ای” که در شیـک ترین کافی شاپ شـهر مهــمانم کنی
هیچ کدام قیمت ”چـادر زهرایـیم” نمیشود!
من یک “دختر ایرانیــم و ادعـایم مسلمانی”!
تکیه گاهم “غیـرت و مردانـگی” توست
دلم به “مرد بودنـت” میلرزد! آرامشم در “ایمان” توست!
و دل خوشم به نگاه سر به زیر و همان چند کلمـه “محتــرمانه ات”…
که یادم بیـاورد “تو با بقیـه فـرق داری! “
مفتی وهابی به نیروهای داعش در عراق اجازه کشف عورت داد!
ناصر العمر مفتی وهابی عربستانی طی فتوایی به تروریستهای داعش اجازه داد تا در هنگام اضطرار، مقابل شیعیان در عراق کشف عورت کنند!
به گزارش جبهه جهانی مستضعفین، یکی از مفتیهای وهابی عربستان طی فتوایی به گروهک تروریستی داعش اجازه داد تا برای حفظ جان خود مقابل نیروهای عراقی(شیعیان) کشف
عورت کنند.
سایت خبری “العراق الآن” در این باره گزارش داد؛ ناصر العمر طی پیامی به داعش دستور داد، هنگام ضرورت و اضطرار در جنگ با رافضیهای(شیعیان) عراق، باید عورت خود را
عریان کنند تا جان خود را نجات دهند.
پیشتر نیز ناصر العمر همین فتوا را برای تروریستها در سوریه صادر کرده بود.
این مفتی وهابی با اتکا به کشف عورت کردن عمرو بن عاص مقابل امام علی(ع)، برای حفظ جانش، این فتوا را صادر کرد.
لازم به ذکر است که “عمرو عاص” در جریان جنگ صفین در برابر مولاي متقيان، حضرت علي علیه السلام کشف عورت کرد و اين اقدام وي باعث شد که آن حضرت از او روي
برگرداند و بدين ترتيب “عمرو عاص” از مرگ نجات يافت.
تا کنون انواع و اقسام فتواهای عجیب از مفتیهای وهابی صادر شده است که فتوای اخیر هم در نوع خود جالب است و انحطاط این جریان را نشان میدهد.
دانشجویی به استادش گفت: استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید..
آقای سید شرف الدّین از علمای شیعه است، هنگامی که در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانه خدا مشرف شده، از جمله علمائی بود که به کاخ پادشاه دعوت شده بود که - طبق
معمول –در عید قربان به او تبریک بگویند و هنگامی که نوبت به وی رسید و دست شاه را گرفت، هدیه ای به او داد و هدیه اش عبارت بود از یک جلد قرآن که در جلدی پوستین
نگهداشته شده بود.ملک هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم، بر پیشانی خود گذاشت. سید شرف الدین ناگهان گفت: ای پادشاه! چگونه این جلد را می بوسی و تعظیم
میکنی در حالی که چیزی جز پوست یک بز نیست؟ ملک گفت: غرض من قرآنی است که داخل این جلد قرار دارد نه خود جلد! آقای شرف الدین فوراً گفت: احسنت، ای پادشاه! ما هم وقتی
پنجره یا در اطاق پیامبر رامی بوسیم، می دانیم که آهن، هیچ کاری نمی تواند بکند ولی غرض ما آن کسی است ماورای این آهن ها و چوبها قرار دارد. ما می خواهیم رسول الله را تعظیم
و احترام نمائیم، همانگونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز، می خواستی قرآنی را تعظیم نمائی که در جوف آن پوست قرار دارد. حاضران تکبیر گفتند و او را تصدیق نمودند. آنجا بود
که ملک ناچار شد اجازه دهد،حجاج با آثار رسول خدا تبرک جویند ولی آن که بعد از او آمد، به قانون گذشته شان بازگشت!
( برگرفته از کتاب آنگاه هدایت شدم از دکتر محمد تیجانی تونسی)
از پیغمبر تا تولد امام زمان 255 سال طول کشید
تا اول امامت حضرت مهدی 260سال
13تا معصوم مظلومیتشون همه با هم 260 ساله
اما ……!!!
امام زمان به تنهایی 1174ساله غریبه
کسی دیگه سراغ امام زمان رو میگیره ؟؟؟؟
کسی دیگه به فکر امام زمان هست ؟؟؟
24 ساعت از شبانه روزت گذشت
از دیشب تا حالا
از دیشب تا حالا چند بار تو این 24 ساعت به فکر امام زمانت بودی؟؟؟؟
به یاد پسره فاطمه بودی ؟؟؟؟
اقا جان کجایی؟؟؟ چکار میکنی؟؟؟؟ از دست من راضی هستی ؟؟؟
امام زمان از دست منو تو دلش خونه
نه از دسته وهابیه نه از دست اون مسیحیه یا ….
انوقت منو تو گناه میکنیم دل امام زمان رو خون میکنیم
اقا فرموده بود : مردم گناه میکنند من باید شب تا صبح گریه کنم
بگم خدا به خاطر من ببخشش
این گریه کنه حسینه
این مشکی پوشه حسینه
این برای مادرم گریه کرده
به خاطره گریه هاش تو روضه ببخشش
من همش باید واسطه بشم عذاب نیاد برای شما
مهدی فاطمه برای من و تو گریه میکنه
چرا ما برای مهدی گریه نکنیم
اقا میفرماید : تو برای من دعا کن منم برای تو دعا میکنم