تشیع همان اسلام ناب است.
هدف قیام حسینی ابقای اسلام شیعی(کلام مقام معظم رهبری)
مقام معظّم رهبرى ضمن تبیین حرکت احیاگرانه امام حسین علیهالسلام، به تشریح اهداف قیام عاشورا پرداخته و مىفرماید:دوست دارند
چنین بگویند که حضرت خواست حکومت فاسد یزید را کنار بزند و خود یک حکومت تشکیل دهد. این حرف، نیمهدرست است؛ نمىگویم
غلط است. اگر مقصود از این حرف، این است که آن بزرگوار براى تشکیل حکومت قیام کرد؛ به این نحو که اگر ببیند نمىشود انسان به
نتیجه برسد، بگوید نشد دیگر، برگردیم؛ این غلط است. بله؛ کسى که به قصد حکومت، حرکت مىکند، تا آنجا پیش مىرود که ببیند این
کار، شدنى است. تا دید احتمال شدنِ این کار، یا احتمال عقلایى وجود ندارد، وظیفهاش این است که برگردد. اگر هدف، تشکیل حکومت
است، تا آنجا انسان، جایز است برود که بشود رفت. آنجا که نشود رفت، باید برگشت. اگر آن کسى که مىگوید هدف حضرت از این قیام،
تشکیل حکومت حَقّه علوى است، این درست نیست؛ براى اینکه مجموع حرکت امام، این را نشان نمىدهد. در نقطه مقابل، گفته مىشود:
نه آقا، حکومت چیست؛ حضرت مىدانست که نمىتواند حکومت تشکیل دهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهید شود! این حرف هم مدّتى بر
سرِزبانها خیلى شایع بود. بعضى با تعبیرات زیباى شاعرانهاى هم این را بیان مىکردند. حتى من دیدم بعضى از علماى بزرگ ما هم این
را فرمودهاند. این حرف که حضرت، قیام کرد براى اینکه شهید شود، حرف جدیدى نبوده است. گفت: چون با ماندن نمىشود کارى کرد،
پس برویم با شهید شدن، کارى بکنیم! این حرف را هم، ما در اسناد و مدارک اسلامى نداریم که برو خودت را به کام کشته شدن بینداز. ما
چنین چیزى نداریم. شهادتى را که ما در شرع مقدّس مىشناسیم و در روایات و آیات قرآن از آن نشان مىبینیم، معنایش این است که انسان
به دنبال هدف مقدّسى که واجب یا راجح است، برود و در آن راه، تن به کشتن هم بدهد. این، آن شهادتِ صحیح اسلامى است.
اما اینکهآدم، اصلاً راه بیفتد براى اینکه «من بروم کشته شوم» یا یک تعبیر شاعرانه که «خون من پاى ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند»، اینها آن چیزى نیست که مربوط بدان حادثه به آن عظمت است. در این هم بخشى از حقیقت هست؛ اما هدفِ حضرت، این نیست.3 از
دیدگاه رهبر فرزانه انقلاب اسلامى، هدف امام حسین علیهالسلام از قیام عاشورا، نه حکومت است و نه شهادت، بلکه هدف والاترى در
این حرکت وجود دارد:کسانى که گفتهاند هدف، حکومت بود، یا هدف، شهادت بود، میان هدف و نتیجه، خَلط کردهاند. نخیر؛ هدف، اینها
نبود. امام حسین علیهالسلام، هدف دیگرى داشت؛ منتها رسیدن به آن هدف دیگر، حرکتى را مىطلبید که این حرکت، یکى از دو نتیجه را
داشت: «حکومت» یا «شهادت». البته حضرت براى هر دو هم آمادگى داشت. هم مقدّمات حکومت را آماده کرد و مىکرد؛ هم مقدّمات
شهادت را آماده کرد. هم براى این توطین نفس مىکرد، هم براى آن. هرکدام هم مىشد، درست بود و ایرادى نداشت؛ اما هیچکدام هدف
نبود، بلکه دو نتیجه بود. هدف، چیز دیگرى است. هدف چیست؟ اگر بخواهیم هدف امام حسین علیهالسلام را بیان کنیم، باید اینطور
بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچکس قبل از امام حسین،
حتى خود پیغمبر انجام نداده بود. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبى. واجبى بود که در بناى کلّى
نظام فکرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمى دارد. امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگى را که عبارت از تجدید بناى نظام و جامعه
اسلامى، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى است، انجام دهد. با وجود اینکه این واجب، خیلى مهم و بسیار اساسى است،
تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود ـ عرض مىکنم که چرا عمل نشده بود ـ امام حسین باید این واجب را عمل مىکرد تا
درسى براى همه تاریخ باشد. حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد.4 رهبر
معظّم انقلاب اسلامى این تکلیف را با تکلیف امام خمینى قدسسره مقایسه نموده و مىفرماید:به امام هم مىگفتند: «آقا! شما که با شاه
درافتادهاید، خطر دارد.» امام نمىدانست خطر دارد؟! امام نمىدانست که دستگاه امنیتى رژیم پهلوى، انسان را مىگیرد، مىکشد، شکنجه
مىکند، دوستان انسان را مىکشد و تبعید مىکند؟ امام اینها را نمىدانست؟ کارى که در زمان امام حسین انجام گرفت، نسخه کوچکش هم
در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آنجا به نتیجه شهادت رسید و اینجا به نتیجه حکومت. این همان است؛ فرقى نمىکند. هدف امام حسین
با هدف امام بزرگوار ما یکى بود. این مطلب، اساس معارف حسین است. معارف حسینى، بخش عظیمى از معارف شیعه است. این پایه
مهمى است و خود یکى از پایههاى اسلام است. پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه اسلامى به خطّ صحیح. چه زمانى؟ آن وقتى
که راه، عوض شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانى، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است. البته
دوران تاریخ، اوقات مختلفى است. گاهى شرایط آماده است و گاهى آماده نیست. زمان امام حسین آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام
همان کار را کرد. هدف یکى بود. منتها وقتى انسان به دنبال این هدف راه مىافتد و مىخواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند، براى
اینکه اسلام و جامعه و نظام اسلامى را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک موقع است که وقتى قیام کرد، به حکومت مىرسد؛ این یک
شکل آن است. در زمان ما بحمداللّه اینطور شد. یک وقت است که این قیام، به حکومت نمىرسد؛ به شهادت مىرسد. آیا در این صورت،
واجب نیست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آیا در این صورتى که به شهادت برسد، دیگر قیام فایدهاى ندارد؟ چرا؛ هیچ فرقى
نمىکند. این قیام و این حرکت، در هر دو صورت فایده دارد ـ چه به شهادت برسد، چه به حکومت ـ منتها هرکدام، یک نوع فایده دارد.
این، آن کارى بود که امام حسین انجام داد.5 مقام معظّم رهبرى، قیام عاشورا و هدف اصلى آن، یعنى احیاى دین، را مصداق بارز امر به
معروف و نهى از منکر برشمرده و مىفرماید:انجام این واجب از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهى از منکر است؛ بلکه
خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است. البته این کار، گاهى به نتیجه حکومت مىرسد؛ امام حسین براى این
آماده بود. گاهى هم به نتیجه شهادت مىرسد؛ براى این هم آماده بود. ما به چه دلیل این مطلب را عرض مىکنیم؟ این را از کلمات خود
امام حسین به دست مىآوریم. من در میان کلمات حضرت ابىعبداللّه علیهالسلام، چند عبارت را انتخاب کردهام. اوّل در مدینه؛ آن شبى که
ولید حاکم مدینه، حضرت را احضار کرد و گفت: معاویه از دنیا رفته است و شما باید با یزید بیعت کنید! حضرت به او فرمود: باشد تا
صبح، «ننظر و تنظرون اینا احق بالبیعة و الخلافه»؛ برویم فکر کنیم، ببینیم ما باید خلیفه شویم، یا یزید باید خلیفه شود! مروان فرداى آن
روز، حضرت را در کوچههاى مدینه دید، گفت: یا اباعبداللّه، تو خودت را به کشتن مىدهى! چرا با خلیفه بیعت نمىکنى؟ بیا بیعت کن،
خودت را به کشتن نده؛ خودت را به زحمت نینداز. حضرت در جواب او، این جمله را فرمود: «اناللّه و انا الیه راجعون و على الاسلام
السلام اذ قدبلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول اللّه صلىالله علیه وآله یقول الخلافة محرمة على آل ابى سفیان»؛ باید فاتحه
اسلام را خواند اگر کار امت اسلامى به جایى برسد که رهبر امت اسلامى مردى مانند یزیدبن معاویه باشد با اینکه من از جدم خاتم الانبیا
صلىاللهعلیهوآله شنیدم که مىفرمود: خلافت بر آل ابىسفیان حرام است.6 قضیه، شخص یزید نیست؛ هرکس مثل یزید باشد. حضرت
مىخواهد بفرماید که تا به حال هرچه بود، قابل تحمل بود؛ اما الان پاى اصل دین و نظام اسلامى در میان است و با حکومت کسى مثل
یزید، نابود خواهد شد. به اینکه خطر انحراف، خطرى جدّى است، اشاره مىکند. مسئله، عبارت از خطر براى اصلِ اسلام است. حضرت
اباعبداللّه علیهالسلامهم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، صحبتهایى با محمّدبن حنفیه داشت. به نظر مىرسد که این
وصیت، مربوط است به هنگامى که مىخواست از مکه خارج شود. حضرت به برادرش محمدبن حنفیه، چیزى را به عنوان وصیت
نوشت و داد. آنجا بعد از شهادت به وحدانیت خدا و چه و چه، به اینجا مىرسد: «و انى لم اخرج اشرا ولا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما»؛
یعنى کسانى اشتباه نکنند و تبلیغاتچىها تبلیغ کنند که امام حسین هم مثل کسانى که این گوشه و آن گوشه، خروج مىکنند براى اینکه قدرت
را به چنگ بگیرند ـ براى خودنمایى، براى عیش و ظلم و فساد ـ وارد میدان مبارزه و جنگ مىشود! کار ما از این قبیل نیست؛ «و انّما
خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى» عنوان این کار، همین اصلاح است. این همان واجبى است که قبل از امام حسین، انجام نگرفته بوده
است. این اصلاح، از طریق خروج است ـ خروج، یعنى قیام ـ حضرت در این وصیتنامه، این را ذکر کرد ـ تقریبا تصریح به این معناست
ـ یعنى اولاً، مىخواهیم قیام کنیم و این قیام ما هم براى اصلاح است؛ نه براى این است که حتما باید به حکومت برسیم، نه براى این است
که حتما باید برویم شهید شویم. نه؛ مىخواهیم اصلاح کنیم. البته اصلاح، کار کوچکى نیست. یک وقت شرایط، طورى است که انسان به
حکومت مىرسد و خودش زمام قدرت را به دست مىگیرد؛ یک وقت نمىتواند این کار را بکند ـ نمىشود ـ شهید مىشود. در عین حال،
هر دو، قیامِ براى اصلاح است. سپس مىفرماید: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى»؛ این اصلاح، مصداق
امر به معروف و نهى از منکر است.7 نقل شده است بعد از آنکه امام سجاد علیهالسلامپس از حادثه عاشورا به مدینه برگشت، یک نفر
خدمت ایشان آمد و عرض کرد: «یابن رسولاللّه! دیدید رفتید، چه شد! راست هم مىگفت؛ این کاروان در حالى رفته بود که حسینبن على
علیهالسلام، خورشید درخشان اهلبیت، فرزند پیغمبر و عزیزِ دل رسولاللّه، در رأس و میان آنها بود؛ دختر امیرالمؤمنین با عزت و
سرافرازى رفته بود؛ فرزندان امیرالمؤمنین، فرزندان امام حسین، فرزندان امام حسن، جوانان برجسته و زبده و نامدار بنىهاشم، همه با
این کاروان رفته بودند؛ حالا این کاروان برگشته و فقط یک مرد ـ امام سجاد علیهالسلام ـ در این کاروان هست؛ زنها اسارت کشیده، رنج
و داغ دیدهاند؛ امام حسین نبود، علىاکبر نبود، حتى کودک شیرخوار در میان این کاروان نبود. امام سجاد علیهالسلام در جواب آن شخص
فرمود: فکر کن اگر نمىرفتیم، چه مىشد! بله، اگر نمىرفتند، جسمها زنده مىماند، اما حقیقت نابود مىشد؛ روح ذوب مىشد؛ وجدانها
پایمال مىشد؛ خرد و منطق در طول تاریخ محکوم مىشد و حتى نام اسلام هم نمىماند.8
باید بدانیم آن جامعه، چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ بىاعتنایى به اصول اسلام و انقلاب، کمرنگ کردن شعارها و مطرح
کردن همه چیز با محاسبات مادى، جامعه را به آنجا خواهد برد که به چنان وضعى برسد. نظام اسلامى، با بصیرت، ایمان، همتهاى بلند،
مطرح شدن آرمانها، و زنده نگاه داشتن شعارها به وجود مىآید، حفظ مىشود و پیش مىرود. درسها و عبرتهاى عاشورا، همان
چیزى است که جامعه اسلامى در شرایط کنونى به آن نیاز دارد. در حالى که مفاهیم و ارزشهاى والاى اسلام ناب محمدى
صلىاللهعلیهوآله، آماج کینهتوزى کجاندیشان و مغرضان سیاستباز قرار گرفته و در گردباد توطئهها به فراموشى سپرده مىشوند،
بهرهگیرى از پیامها و آموزههاى قیام عاشورا، مىتواند فرهنگ عمومى جامعه را در جهت اهداف انقلاب اسلامى غنا ببخشد و نواقص
موجود را مرتفع سازد. ناگفته پیداست که در این زمینه، ضرورت توجه مسئولان و برنامهریزان اجتماعى، فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و
به ویژه نخبگان جامعه، کاملاً احساس مىشود
——————————————————————————————————————–
منابع:
1ـ دیدار جمعى از اقشار مختلف قم، 19 دى 1386.
2ـ بنگرید به مقالات: حسن رضایىمهر، «نقش خواص در شکلگیرى حادثه عاشورا»، معرفت، ش 86، بهمن 1383؛ محسن رنجبر، «برداشت دنیاگرایانه از قیام عاشورا»، معرفت، ش 65، اردیبهشت 1382؛ شمساللّه مریجى، «عاشورا پیامد تغییر ارزشها»، معرفت، ش 56، مرداد 1381؛ بهجت یزدخواستى و محسن موحدیان، «تأثیر انقلاب عاشورا بر انقلاب اسلامى ایران»، پژوهشنامه متین، ش 47، تابستان 1379
. 3ـ بیانات مقام معظّم رهبرى در خطبههاى نمازجمعه، 19 خرداد 1374.
4ـ همان.
5ـ همان.
6ـ محمدابراهیم آیتى، گفتار عاشورا، ص 125.
7ـ بیانات مقام معظّم رهبرى در خطبههاى نمازجمعه، 19 خرداد 1374.
8ـ در دیدار با مسئولان نظام، 27 اسفند 1380