دلنوشته ای به امام رضا
02 دی 1393 توسط مریم
زائری بارانی ام آقابه دادم می رسی
بی پناهم خسته ام آقابه دادم می رسی
گرچه آهونیستم اماپرازدلتنگیم
ضامن چشمان آهوهابه دادم ی رسی
آقادلم تنگ برای صحنو سرایت
برای کبوترهایت
وبرای گلدسته هایت
هرسال منو دعوت می کردی بیام پیشت
امسال امامن جامانده بسی تنهایم
آقابه خداخسته ام
دلتنگم بریدم ازاین زمونه
شایدزمونه هامثل هم باشن فقط آدماشون متفاوت باشن
من کربلا نرفتم هیچ وقت گله ی رفتن به کربلا نکردم چون تودعوتم می کردی دلخوش بودم یه باروساطت می کنی امام حسین هم منو دعوت می کنه
اماامسال انگارفقط گریه سهم دل تنگم شده است،وقتی تصویرگنبدتو راازدورمیبینم
آقاخیلی منتظرم منوبطلبی
جان مادرت زهرابطلب منو،خیلی حالم بده
خیلی…………………
اگه توهم منوبرونی کجابرم آقای من
کجابرم آقای من