عصریک جمعه ی دلگیردلم گفت بنویسم:
24 مرداد 1393 توسط مریم
عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت:
بگویم بنویسم كه چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد
كه هنوز هم كه هنوز است، چرا یوسف گمگشته به كنعان نرسیده است؟
چرا عشق به سامان نرسیده است؟
عصر این جمعه ی دلگیر، وجود تو كنار دل هر بیدلِ آشفته شود حس
تو كجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفس های غریب تو كه آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم
زده آتش به دلِ عالَم و آدم
تو كجایی گل نرگس …