کارهای بزرگی که عقیم می ماند
قورباغه و کانگورو
یک روز قورباغه به كانگورو گفت:
” من مي توانم جست بزنم، تو هم همین طور.
پس اگر با هم ازدواج كنيم و بچه دار شویم…
آن بچه می تواند از کوه جست زنان بالا برود
و توی دشت فرسنگ ها بجهد.
چه قدر خوب است اسمش را بگذاریم قوریارو. “
كانگورو گفت: ” قورباغه عزیز
واقعا چه فکر قشنگی!
من با کمال میل حاضرم با تو ازدواج كنم.
چیزی که هست
بهتر است به جای قوربارو
اسمش را بگزاریم کانگورغه. “
اما قورباغه از این اسم خوشش نیامد و بحث بالا گرفت.
اسم های دیگری پیشنهاد شد مثل روقارو یا باغکارو.
دست آخر قورباغه گفت:” می دانی چیه؟ حالا که این طور شد
اسمش هر چه می خواهد باشد، رو کانغه یا باغکارو
دیگر دوست ندارم با تو ازدواج کنم. “
کانگورو گفت:” بهتر. “
قورباغه دیگر چیزی نگفت
و کانگورو راهش را کشید و رفت.
نه ازدواجی سر گرفت و نه بچه ای به دنیا آمد
که از کوه بالا بجهد یا فرسنگ ها جست بزند
واقعا که حیف شد، چه قدر هم حیف.
آن هم فقط به خاطر یک اسم.
“شل سیلور استاین با این داستان کوتاه میگه ما میتونیم کار های بزرگی انجام بدیم اما سر اختلافات کوتاه و مسخره هیچ وقت موفق نمیشویم