جان مادرت زهرا از شمر شفاعت نکن
مرحوم دربندى در حرم كربلا خطاب به امام حسين ( عليه السلام ) عرض مى كرد: به حق مادرت ، زهرا از شمر شفاعت مكن ! از ايشان
پرسيدند: مگر حضرت از شمر هم شفاعت مى كند؟ جواب مى داد: امكان دارد؛ زيرا اين ها مظهر رحمت پروردگارند.
منبع:وارثون
اثرتربت امام حسین
حضرت آیت الله مجتهدی می فرمایند: در زمان طاغوت، بر اثر تیرگی روابط ایران وعراق، زیارت ائمه اطهار(ع) ممنوع بود و هر دو
کشور نمی گذاشتند کسی به زیارت ائمه حتی امام حسین(ع) برود ولی ما با استفاده کردن از گذرنامه شخص دیگری، توانستیم یک سفر به
طور قاچاق به کربلا برویم و آیت الله سیبویه(رحمه الله) عموی آقا سیبویه واعظ، به دیدن ما آمدند و یک تربت به من دادند و فرمودند: تا
زمانی که این تربت با شما است دچار بلا و یا گرفتار مامورین نخواهید شد ،لذا بعد از این جریان به حج هم رفتیم و برگشتیم و همان طور که
گفته بود هیچ واقعه ای برایمان پیش نیامد.
منبع:وارثون
باز...........
امروز اول محرم است ومن داشتم فکر می کردم روزاولی ازیه جایی شروع کنم
تا ان شاءالله روزهای آخر با کاروان همراه بشم
اما فقط یه قصه ذهنمو پر کرد
باز ….
دلم پر غصه ی قصه ی اسیری بی بی شد…..
آجرک الله بقیه الله
من او رادوست دارم چون فرزندم حسین رادوست دارد(داستان هایی جالب اززندگی امام حسین(ع))
پیامبر-ص بچه ای را در راه دید
نشست و او را گرفت و به او اظهار لطف و مهربانی کرد
وقتی علت را جویا شدند فرمود :
من او را دوست دارم چون او فرزندم حسین را دوست دارد
زیرا دیدم وقتی حسین میگذشت
خاک زیر پایش را برمی داشت و بر صورت میکشید
جبرئیل به من گفت که ازیاران حسین درواقعه کربلا خواهد بود.
.
.
از به دنيا آمدن حسين ع هفت روز گذشته بود كه اسماء دوباره بردش پيش محمد ص.
پدربزرگ براي نوزاد گوسفند قرباني كرد و هم وزن موهاي سرش نقره صدقه داد.
اسماء باز هم گريه محمد ص را ديد اين بار طاقت نياورد. نتوانست نپرسد.
پرسيد: اين گريه براي چيست؟ هم امروز و هم روز تولد؟
گفت : گريه میکنم براي نوهام.
روزي میآید كه يك عده ستمكار از بنیامیه او را میکشند…
*
*
*
اسماء نوزاد را پیچیده بود توی یک پارچه سفید.
محمد(ص) نوزاد را از او گرفت.
در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش اقامه.
اسمش را گذاشت شبیر… شبیر به عربی میشود حسین.
نوزاد، پسر کوچک علی بود و علی برای محمد، مثل هارون بود برای موسی.
شبیر پسر کوچک هارون بود …فاطمه خواب است. حسين گريه میکند.
يک دفعه گهواره شروع میکند به تکان خوردن.
صداي لالايي شنيده میشود. حسين آرام میگیرد.
ماجرا را که براي محمد رسول الله تعريف میکنند، میگوید: «جبرئيل بوده، جبرئيل امين»
*
*
*
حسين را فاطمه شير نداد. نه فاطمه، نه هيچ زن ديگري.
وقتي که به دنيا آمد، فاطمه شير نداشت که به او بدهد.
هيچ زني هم پيدا نشد که دایهاش بشود.
محمد رسول الله انگشتش را در دهان حسين میگذاشت.
او میمکید و اين مکيدن براي دو سه روزش کافي بود.
گوش و خون حسين مي رویید از گوشت و خون محمد…
لحمهم لحمی و دمهم دمی …
*
*
*
حسين زبان باز نمیکرد. کمي دير شده بود.
محمد میخواست نماز بخواند؛ تکبير گفت.
حسين هم خواست بگويد اما نتوانست.
محمد دوباره تکبير گفت. حسين باز هم نتوانست درست بگويد.
محمد هفت بار تکبيرش را تکرار کرد تا حسين توانست بگويد الله اکبر.
از آن روز هفت تکبير براي شروع نماز مستحب شد…
دخترم کربلا نمی خواهی؟
آقــا جان گـבا نمـے خواهـے ؟
دختر بـے وفا نمـے خواهـے؟
کاش میشـב زِ من سوال کنـے
دخترم کربـلا نمـے خواهـے؟
اسیرعشق بی درمان
گفتم اســیر عـشق حسـینم عـلاج چیـست ؟
گـفتا مـگو مـگو کــه این درد بی دواستـ …
یعقوب ترین چشم جهان
اَللّهُــمَّ عَجِّــل لِـوَلیِّــکَ الفَــرَج
چه ظالمانه یادمان میرود که هستی، ما که روزی مان را ازسفره تو می بریم و می خوریم.
میدانم گناه هم که میکنیم،باز دلت نمی آید نیمه شب در نماز دعایمان نکنی!
یا صاحب الـــزمـــان شــرمنده ایم . . .
اَللّهُــمَّ عَجِّــل لِـوَلیِّــکَ الفَــرَج
دعوت نامه
هر كسي راه ندارد به عزاي تو حسين(ع)
سینه زن های تو را فاطمه(س) گلچين كرده..
سکانس خداحافظی
دعوت شده بودم من به مهمانی آسمانی ها
هرچند آدرس خانه شان رابلد نبودم،اما می دانستم اگر من آنها رانیابم ،آنها اما کارشان را خوب بلدند.
تصمیم گرفتم بروم به آن مو قع هایی که اصلا نبودم
با ادم هایی آشنا شدم که جنس شان متفاوت با من وامثال من
کاراکترهایی ازطلای ناب!!!
ومن آدمی خورده شیشه دار،و……
سخت بود از آن ها گفتن وآز آن ها نوشتن،ازآن هایی که نمی دانستم شان .
کاراکترهای پیچیده وبسیارساده!!!!
خیلی وقت بود من زمینی دلم هوای آسمانیان را کرده بود.
قلمم را برداشتم وبه سراغ کسانی رفتم که جنگ رامی دانستند،شهادت راهرروز استشمام می کردند.
آنهاخوب گفتند اما قلمم هم مثل خودم ،قاصرودرمانده!!!
نه می توانستم بغض های مریضه رابنویسم،
ونه چشم های خیس زهرا،که تمام خیابان های شهر راشسته بود تا شاید نشانی از پدرش بیابد.
نه می توانستم برای گمنام ها نام بیابم.
ونه برای قطع نخاعی ها دست وپا!!!
ونه………….
با انسان هایی نشستم که وقتی برمی خواستم تا خداحافظی کنم ،
بغض امانم نمی داد وخدادر گلو می شکست!!!
نه شوخی نبود من این کاره نبودم ……
نمی توانستم ترکش های حاج صارم رابشمارم.
نمی توانستم تاول های مجروح ان شیمیایی را بشمارم.
نمی توانستم بغض های خاموش عمو علی اکبرراببینم وقتی همرزمش لحظه ی شهادت در آغوش بود
نمی توانستم موجی که صادق قهرمان پروتاگونیست راضدقهرمان کرده بود ،راردیابی کنم.
گیرنده ی من ضعیف بود برای دریافت موج ها،
برای دریافت سیگنال های آسمانی ها
آنها پایین بیا نبودند ومن هم توان صعود نداشتم.
عذر می خواهم ازاینکه شاید به خاطر عجز قلمم زمینی شان کردم.
اما امید دارم حسی عجیب با من عجین شده امید صعود……
کاش آخرین سکانس زندگی من هم آسمانی شدن باشد.