عطریاس

قصه ی جنگیدن ما...

30 مهر 1393 توسط مریم

جنگ قصه ی تازه ای نیست .

اماجنگیدن داستان جدیدی است….

ازسنگر کمین دشمن صدای سرفه می شنوم،

شربت سرما خوردگی هم دارم آن رابرایش پرتاب میکنم

نمی دانم قبل از نارنجک یا بعدازخمپاره…..

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 3 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
 (1)
4 ستاره:
 
 (0)
3 ستاره:
 
 (0)
2 ستاره:
 
 (0)
1 ستاره:
 
 (0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

موضوعات: جهادفرهنگی ،سنگرمجازی, داستان دفاع مقدس لینک ثابت

نظر از: خادم الشهداء [عضو] 
5 stars

سلام
مطلب مختصر زیبایی است.
ممنونیم از اینکه به وبلاگ ما سر می زنید.
کاربر وبلاگ مدیریت حوزه علمیه خواهران استان چهارمحال و بختیاری
——–
سلام گرانمایه ی بزرگوار
ممنون وسپاس ازبازدیدتون

1393/07/26 @ 07:53
نظر از: صداقت...! [عضو] 

سلام دوست عزیز
قلمتان پایدار
زیبا بود مخصوصا هنوز دو دست دارم
کلمه سرفه غلط تایپی دارد. نظر را ویرایش کنید.
موفق باشید
در پناه حق
—–
سلام سپاس دوست عزیز

1393/07/24 @ 21:07
نظر از: یادگاری [عضو] 

سلام عطریاس عزیز.خوبی؟واقعا خدا قوت برقرار باشی نازنینم.راستی این مطالب را خودتان می نویسید یا از جایی الهام می گیرید گلم؟منبع را هم به من معرفی کن مهربانم
—–
سلام چشم خانم یادگاری عزیز

1393/07/24 @ 18:50


فرم در حال بارگذاری ...