عطریاس

عطریاس

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

ماراغم این بی خبری خواهدکشت

06 دی 1393 توسط مریم

مارانه غم دربدری خواهدکشت

نه غصه ی بی بال و پری خواهد کشت

اوآمده است و ماهمه بی خبریم

ماراغم این بی خبری خواهد کشت

 8 نظر

نالوطی نارفیق عشق نامرد!!!!

06 دی 1393 توسط مریم

نالوطی نارفیق عشق نامرد

دیدی چه بلایی به سر من آورد

رفتم که بچینم از انار لب هات

چشمان تو بادام برایم گسترد

 4 نظر

بدجورشکسته شدپروبال دلم

03 دی 1393 توسط مریم

از حال دلم نپرس از حال دلم

بدجورشکسته شدپروبال دلم

باران که به شیشه می زندباانگشت

دلتنگی توآمده دنبال دلم

 2 نظر

آه ازدل بی عاطفه ی سنگی تو

03 دی 1393 توسط مریم

آه از دل بی عاطفه ی سنگی تو

سازی نزدم جز به هماهنگی تو

سلول به سلول وجودم غم توست

تنگ دل من نشسته دلتنگی تو

 نظر دهید »

یک شبی مجنون نمازش راشکست

29 آذر 1393 توسط مریم

یک شبی مجنون نمازش را شکست

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 1 نظر

شه باوفااباالفضل(بحرطویل)

29 آذر 1393 توسط مریم

 

شه با وفا ابوالفضل، صاحب لوا اباالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. شیر سرخ عربستان و وزیر شه خوبان، پسر مظهر یزدان ، که بدی صاحب طبل و علم و بیرق و سیف و حشم و با رقم و با رمق اندر لب او ماه بنی هاشم وعباس علمدار و سپهدار و جهانگیر و جهان بخش و دگر نایب و سفا.

 

 

شه با وفا ابوالفضل، صاحب لوا اباالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

 

دید کاندر حرم خسرو خوبان، شده بس ناله و افغان و پر از شیون طفلان، همه شان سینه زنان، نوحه کنان، موی پریشان، دل بریان، سوی عباس شتابان، که عمو جان چه شود جرعه ی آبی برسانی به لب سوختگان، کز عطش آتش بگرفته گلوی ما.

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

* * *

 

غضب آلود ز غیرت شد و عباس بشد موی تنش راست، زجا خواست، بخود گفت که عباس، تو اشجع به همه ناس، عجب از تو است که با این همه مردی و شجاعت، شود از صولت تو زهره ی شیر فلکی آب، عجب آسوده نشستی و روان شو بنما آب مهیا.

 

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

* * *

 

پس علم کرد قد سرو دل آرا، به سرش تاج زمِغفِر که زدی طعنه به قیصر، به تنش کرده زره چشمه ی او تنگتر از چشم حسودان بد اختر، به کمر بست یکی تیغ مهندس به میان سرو، دو پیکر، به سردوش یک اسپر به مثل گنبد مینا،

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل

پس ز اصطبل برون کرد، یکی توسن صرصر تک و ، فرخ رخ و طاووس دم و یال پر انبوه به پیکر چو یکی کوه، خط و خال چو آهو، که از شیهه ی او گوش فلک کر شد و رفتی به ثریا.

 

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

* * *

 

پس بیاویخت بدوش دگر خویش، یکی مشک چو مشکی که بدی خشک تر از لعل لب ماه مدینه، گل گلزار سکینه، به فغان گفت که یا بنت اخا، ناله مکن، ضجّه مزن، ز آنکه عموی تو نمرده روم الحال کنم بهر تو من آب مهیا،

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

* * *

 

پور حیدر چو یکی مرغ سبک روح، مکان کرد روی عرشه ی زین، روح الامین، گفت که احسنت از آن مادر فرزانه، که آورد چو تو شیر دل و ناموری را که دو زانوش گذشتی ز سرو گوش فرس یکسره هی هی به تکاور زدی همچون علی عالی اعلی،

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

* * *

 

پس به تعجیل سوی شط فرات آمده، مانند سکندر، زپی آب حیات آمده، آن شیر غضنفر، نظری کرد بر آن آب، که چون اشکم ماهی بزدی موج بفرمود که ای آب، عجب موج زنی، لیک نداری خبر از تشنگی عترت طاها،

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

* * *

 

پس به تکبیر بزد نعره، همان شیر به جولان شد و در صحنه ی میدان شد و پاشید زهم لشکر کفار، یکی گفت که ای قوم گریزید که این است ابوالغزه، تُهَمتَن، لقبش ماه بنی هاشم و باشد پسر حیدر صفدر، شده منسوب به سقا،

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل.

 

* * *

 

از چه ای آب، عجب می روی، اما خبرت نیست، سکینه، گل گلزار مدینه، رخ ماهش بفسرده، زعطش غش بنموده، آخر ای آب تویی مهریه فاطمه اما پسرش شد ز تو محروم، همان سید مظلوم، الهی که گل آلود شوی، تا به ابد (شوقی) غمدیده از این غم شده دیوانه و شیدا،

 

شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل

 نظر دهید »

فعل مجهول چیست میدانید؟؟؟؟

29 آذر 1393 توسط مریم

بچّه هاصبحتان بخير….سلام…..

درس امروز فعل مجهول است.

فعل مجهول چيست، مي دانيد؟

نسبت فعل ما به مفعول است !

در دهانم زبان چو آويزي

در تهيگاه زنگ مي لغزيد

صوت ناسازم آنچنان كه مگر

شيشه بر روي سنگ مي لغزيد

ساعتي داد آن سخن دادم

حق گفتار را ادا كردم

تا زاعجاز خود شوم آگاه

«ژاله» را زان ميان صدا كردم

 2 نظر

به دنبال خداوندنگرد....

29 آذر 1393 توسط مریم

به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آن جاست
در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟

__________________
یکدیگر را گم کرده ایم،تا یکی دیگر را پیدا کنیم…به همین سادگی!!
 نظر دهید »

شعردکترعلی شریعتی درمورد خدا

16 آذر 1393 توسط مریم

دکتر علی شریعتی شعری راجع به خدا می گوید:

خداوندا

پریشانم

چه می خواهی تو ازجانم

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی

خداواندا

اگر روزی زعرش خود به زیر ایی

لباس فقر بپوشی

غرورت رابرای تکه نانی

به زیر پای نامردان بیاندازی

و شب آهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی

خداوندا

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بگشایی

لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف تر

عمارتهای مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی

خداوندا

اگر روزی بشر گردی

زحال بندگانت با خبر کردی

پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن

در  این دنیا چه دشوار است

چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است

دکتر شریعتی در پایان شعر خود توبه می کند. اما این کاملا غلط است زیرا ما به خواست خود وارد این دنیا شدیم وخدا قبل از این که مارا به این دنیا بفرستد از ما اجازه گرفت بنابر این میتوانیم زیباتر و در عین حال حقیقت را بگوییم:

خداوندا

چه زجری میکشی که از احساس سرشاری

شبانه روز میگریی ز حال بندگانت

که برای تکه نانی سر را به این سو و ان سو می سایند

خداوندا

تو مسئول قشنگی پر شاپرکی

برای آخرین کاسه ی سائلی تو دل نگرانی

تو کمک می خواهی از خدایی خودت

که نگاه مرد ثروتمند را به کاسه سائل برگردانی

تا لبخند شیرین بر لبش ننشانی دست بر نمی داری

خداوندا

پریشانی…

 1 نظر

کربلا

27 آبان 1393 توسط مریم

جرم من خاطره های سفر کرببلاست

هست بر روی ضریحت اثر انگشتم
 1 نظر

خدا را دیده ای آیا؟؟

27 آبان 1393 توسط مریم

خدا را ديده اي ايا؟


تو ايا ديده اي وقتي شبي تاريك


ميان بودن و نابودن اميد فردايي


هراسي مي ربايد خواب از چشمت


كسي, خورشيد و صبح و نور را در باور روح تو ميخواند


و هنگامي كه  ترسي گنگ ميگويد: رها گرديده  تنهايي


و شب تاريكي اش را بر نگاه خسته ميمالد


طلوع روشن نوري به پلكت,  ايه هاي صبح مي خواند


كلام گرم محبوبي , كمي نزديكتر از يك رگ گردن


به گوشت با نواي عشق ميگويد:


غريب اين زمين خاكي ام , تنها نميماني


تو ايا ديده اي وقتي خطايي ميكني اما


ته قلبت پشيماني و ميخواهي از ان راهي كه رفتي, باز گردي


نميداني كه در را بسته او يا نه !


يكي با اولين كوبه به در,اهسته ميگويد:


بيا اي رفته صد بار امده , بازا


كه من در را نبستم, منتظر بودم كه برگردي


و هنگاميكه ميفهمي دگر تنهاي تنهايي, رفيقي,همدمي,ياري كنارت نيست


و ميترسي كه راز بي كسي را با كسي گويي


يكي بي انكه حتي لب تو بگشايي, به اغوشي تو را گرم محبت ميكند با عشق


به هنگاميكه دلبرهاي دنيايي دلت را برده اند اما باز پس دادند


دل بشكسته ات را مهرباني ميخرد با مهر


درون غار تنهايي, به لب غوغا ولي راز سخن با او نميداني


كسي چون نور ميگويد: بخوان
و تو اهسته ميگويي كه من خواندن نميدانم
و او با مهر ميگويد: بخوان, اري بنام خالق انسان


بخوان ما را


و تو با گريه هاي شوق, ميخواني

 1 نظر

مهرخوبان دل ودین از همه بی پروابرد.

26 آبان 1393 توسط مریم

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد

رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد


تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت

از سمک تا به سماکش کِشش لیلی برد


من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

ذره ای  بودم  و مهر  تو مرا  بالا  برد


من خسی بی سر و  پایم که به سیل افتادم

او  که  می رفت  مرا هم به  دل  دریا  برد


جام صهبا ز کجا بود ؟ مگر دست که بود ؟

که به یک جلوه دل و دین ز همه یک جا بود


خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که در این بزم بگردید دل شیدا برد


خودت آموختی ام مهر خودت سوختیم ام

با بر افروخته رویی که قرار از ما برد


همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

غم روی تو مرا دید و ز من یغما برد


همه دل باخته بودیم و پریشان که غمت

همه را پشت سرانداخت مرا تنها برد

استاد علامه محمد حسین طباطبایی تبریزی

 نظر دهید »

خودم رادر آغوش گرفتم

31 شهریور 1393 توسط مریم

باد آشفته بود

وروز از شب خیابان می گذشت

به خانه رفتم

وخودم رادرآغوش گرفتم

 نظر دهید »

عبورازتنهایی

31 شهریور 1393 توسط مریم

امشب درانتهای خیابان

به ناگهان دیدمش،

خاموش ونرم از دم پیشانی ام گذشت

وعینکم بخارشد

تغییر کردشکل تاریکی

بی اختیاربازگشتم تا بگریزم

دیدم از ابتدای خیابان دوباره می آید.

 نظر دهید »

زندگی پس ازمرگ

31 شهریور 1393 توسط مریم

ببین زندگی پس از مرگ را

برگی که روی رودخانه شناور است


 نظر دهید »

دلم گرفته

31 شهریور 1393 توسط مریم

دلم گرفته ،

مثل یک کتاب که بیخودی افتاده دست آدما…


 5 نظر

ایستگاه آخر

31 شهریور 1393 توسط مریم

راهبان رادیدم

درایستگاه خط 99

نگران آخرت مابودند وبدون صف سوارشدند


 نظر دهید »

زیباترین قسم سهراب سپهری

04 تیر 1393 توسط مریم

 1 نظر

ازاین زمانه خسته ام بیا که دل شکسته ام

23 خرداد 1393 توسط مریم

 

چه دید ه ها که دوخته به در شد ه و نیامدی

چه عمر ها زدوری تو سر شد ه ونیامدی

چه روز ها که تا به شب نام تو برد ه شد به لب

چه چشم ها که از غم تو تر شد ه و نیامدی

شنید ه بودم از کسی که با بهار میرسی

بین که از بهار هم خبر شد ه و نیامدی

بیا ببین در این جهان امام خوب و مهربان

اسیر فتنه زمان بشر شد ه و نیامدی

تمام غصه ام همین شد ه که گویم این چنین

و امشبم بدون تو سحر شد ه ونیامدی

صبا به یار اشنا بگو که شاعر شما

زدوری رخ تو خون جگر شد ه ونیامدی

از این زمانه خسته ام بیا که دل شکسته ام

به حق مادری که منتظر شد  ونیامدی


 1 نظر

هیچ خبری دیگرمراآرام نمی کندبه جزخبرظهور

23 خرداد 1393 توسط مریم

هیچ خبر دیگری مرا آرام نخواهد کرد…

به جزخبر ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه

که صد البته نزدیک است…


مهدی جان دیگرصبرشیعیانت لبریز شده

دیوان حافظ راگشودم شاید غزل یوسف گمگشته بیاید

گشودم فالم را:مراچشمی است خون افشان زدست آن کمان ابرو

اما بازهم دلم روشن است میدانم میایی

جان عالم به فدایت مهدی فاطمه بیا آقا جان

جان عمویت اباالفضل بس دوری بیا


 نظر دهید »

ای کاش همه می دانستند دنیایی که درآن حجت خدانباشدجهنم است

23 خرداد 1393 توسط مریم

مولای من ،




کوچه های شهر بوی غربت گرفته خانه هامان دیگر توان استقامت ندارند




زمینیان به ستوه آمده اند روزها به بیقراری مبدل شده



و زمان ، خواهان ایستادن است




مولای من ،




دنیا رنگ سیاهی گرفته مولا جان ، جواب قلب خسته ام را چه بدهم؟


ای کاش همه می دانستند دنیایی که در آن حجت خدا نباشد جهنمی بیش نیست. 

به چه زبانی باید درد دلم را با تو بگوییم؟

ای کاش همه می دانستند دنیایی که دران حجت خدانباشدجهنم است


می دانم که می آیی و من به امید آمدنت با سکوت ،



دست به آسمان خدا بلند میکنم و میگوی

اللهم عجل لولیک الفرج

 1 نظر

چقدرپای وعده توپیرشدند

22 خرداد 1393 توسط مریم

بازهم - صحبت فرداست قرارِ ما ها



بازهم - خیر ندیدیم از این فردا ها



چقدر پای همین وعده ی تو پیرشدند



جگر “مادر ها ” موی سر “بابا ها “



یا مهدی ادرکنی


 نظر دهید »

خبرآمد خبری درراه است

22 خرداد 1393 توسط مریم

خبر آمد ، خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است


شاید این جمعه بیاید ، شاید
پرده از چهره گشاید ، شاید

با همه لحن خوش آوائی ام
در به در کوچه تنهائی ام

ای دو سه تا کوچه زما دور تر
نغمه تو از همه پر شور تر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی


کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت


نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است

ای نگه ات خاستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده بر انداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما

آقا جان تولدت مبارک


 نظر دهید »

خدادرگلو شکست......

20 خرداد 1393 توسط مریم

این شعرقیصررودوست دارم

 

 

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند
تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره‌خورده در دلم
آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شکست

” بادا ” مباد گشت و ” مبادا ” به باد رفت
” آیا ” ز یاد رفت و ” چرا ” در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست


تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا …. در گلو شکست

 1 نظر

عطریاس

سلام دوستان من تقریبا یه نویسنده ام ومیخوام تووبم مطالبی روبذارم که حس میکنم یه خورده نوون البته ازدیدگاه چشم هارابایدشست جوردیگربایددید.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حضرت فاطمه(س)درکلام
    • فاطمه فاطمه است
    • فاطمه(س)درنگاه ملکوتیان
    • فاطمه(درکلام صادقین)
    • زهرا(س )درنگاه پدر
    • الگوی
    • چرازهرا(س)ام ابیهاشد
    • تجلی کوثردرآیینه شیعه
    • فاطمه(س)درقرآن
    • ازفاطمه تافاطیمای پرتقال
    • فاطمه(س)انگیزه خدابرای خلقت
    • گشودن قفل بسته با یا فاطمه
    • افضل اعمال
    • دانلود کتاب ونرم افزارفاطمی
    • مظلومیتی به امتدادتاریخ
    • ورود فاطمه(س)به محشر
    • رجعت فاطمه(س)
    • برانگیختن فاطمه(س)
  • سخنان بزرگان
    • تنهافضیلت
    • آیت الله بهجت
    • آیت الله شاه آبادی
    • آیت الله مجتهدی
  • مبعث
  • عجیب ولی خواندنی
  • اخبارروز
  • معرفی کتاب(یارمهربان)
  • انتظار
  • مناسبت ها
  • حجاب
  • شعرناب
  • دلنوشته
  • جهادفرهنگی ،سنگرمجازی
  • داستان دفاع مقدس
  • فیلم نامه
  • عاشوراوماندگاری تشیع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
Susa Web Tools

حدیث

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس