عطریاس

عطریاس

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شاگرد اول

30 مهر 1393 توسط مریم

پدر گفت :اگر از جبهه برگردم وشاگرد اول شده باشی ،

برایت یک ساعت سیکو پنج بند فلزی می خرم.

پدر برگشت من شاگرد اول شده بودم واو به قولش وفاکرد.

وقتی ساعت را درو مچم می بست گفت:هرسالی که شاگرد اول بشوی برایت یک ساعت می خرم،

به انتخاب خودت .فکرش رابکن تا درست تمام شودصاحب چند ساعت شده ای؟

حالا سالهاست که درس من تمام شده است.

سالهاست که جنگ تمام شده است.

من هرسال شاگرد اول شدم.حتی در دانشگاه،

اما هنوز همان ساعت سیکو پنج بند فلزی دردستم است.

 3 نظر

خسته نباشی مرد!!!!(روایتی متفاوت از جنگ)

30 مهر 1393 توسط مریم

جنگ حکایت تلخی است ازبغض ها ونگفته ها

اما گفتنی هایی هست که هنوز هم بوی تازگی دارد .

قصه ی دخترانی که بی بابا شدند،خواهرانی که بی برادر شدندومادرانی که بی پسر.

فرنگیس دختر قصه ی ما،هیجده ساله بودکه بعثی ها به روستایشان رسیدند.

زنان ودختران به دامن کوه پناهنده شدندومردانشان مردانه جنگیدند وآسمانی شدند.

فرنگیس داغدار هشت نفر از کسانش بود،اما باید به پدر پیرش روحیه می داد،صدای العطش طفلان او رابی تاب کرد،پدر وبرادر

راباخود همراه کرد مشک برداشتند تا آبی برای طفلان بیاورند،

یزیزدیان زمانه فرارسیدند پدرووبرادرش را کشتند،فرنگیس کوهی ازغضب شد،تبر برداشت وبه بعثی ها امان نداد،یکی راکشت ودیگری

رااسیر کرد.

دختر قصه ی ما بزرگ شد ،مادر شد،مردمان مجسمه ی مردانگی اوراساختند وشهرشان گذاشتندودیگردخترقصه ی مافراموش شد.

جنگ تمام شد اما نه برای فرنگیس او باید با زمانه می جنگید ،با فقر،تانان طفلان یتیمش رابدهد.

دختر قصه ی ما بعداز این همه رنج هم اکنون در گوشه ای سرد دربیمارستان شهدای کرمانشاه بستری است .وهنوز هم با فقر می جنگد

تاشاید هزینه ی درمانش را بدست آورد.

دختر قصه ما مقاوم است وهنوز هم مردانه می جنگدمرد است مرد؟؟؟؟خم به ابرو نمی آوردومن هم دست مریزاد می گویم به این همه غیرت ومردانگی ومی گویم:خسته نباشی مرد!!!!!!

روایتی از زندگی :

فرنگیس حیدرپور(۱۳۴۱- ) ساکن روستای اوازین گورسفید از توابع گیلانغرب در کرمانشاه و از قهرمانان غیرنظامی جنگ ایران و عراق.

 17 نظر

ادای دین به جبهه!!!!

30 مهر 1393 توسط مریم

بدجوری پاش زخمی شده بود.

مجروح ها را که سوارمی کردیم تعادلم به هم خورد وروی زمین افتادم.

دستم به پای مجروحش خورد.

گفتم:ببخشید برادرپایتان راخیلی درد آوردم.

خندیدشلوارش رابالا زدوپای دیگرش رانشانم دادکه مصنوعی بود.

ناراحت شدم بهش گفتم:شماکه دینتون رو به جنگ ادا کردین چرادوباره اومدین که این پاتون هم قطع بشه.

لب های خشکش روخیس کردودستاش رو بالابرد وآهسته گفت:هنوزدوتا دست دارم.

 13 نظر

دوزن!ویک لشکرعراقی

30 مهر 1393 توسط مریم

 

دوتیر

یک تفنگ

دوزن

یک لشکر عراقی

لوله ی تفنگ راروی پیشانی دخترش گذاشت.چشمانش رابست.

بدنش می لرزید درست مثل زمانی که می خواست اورابه دنیابیاورد.

صدای شلیک،وبی آن که چشمانش رابگشاید صدای شلیک دوم.

اوراهم باخود اازاین دنیابرد.

همان کسی که به دنیاآورده بودش!!!

 19 نظر

قصه ی جنگیدن ما...

30 مهر 1393 توسط مریم

جنگ قصه ی تازه ای نیست .

اماجنگیدن داستان جدیدی است….

ازسنگر کمین دشمن صدای سرفه می شنوم،

شربت سرما خوردگی هم دارم آن رابرایش پرتاب میکنم

نمی دانم قبل از نارنجک یا بعدازخمپاره…..

 3 نظر

دل آزاره هرچی توبازاره

30 مهر 1393 توسط مریم

پنج شنبه ها موج می گرفتش

وبی آن که به کسی آزاری برسانددرمیدان اصلی شهرفریاد می زد:دل آزاره هرچی توبازاره

می گفتند:این دیوانه برای امنیت شهر خطرناک است.

همان هایی که ازیادبرده بودند;رشادت ها،غربت ودردهای فرمانده ی گردان مسلم را…

 12 نظر

مادربزرگ می گفت انارمیوه بهشتیه.....

30 مهر 1393 توسط مریم

مادربزرگ می گفت :انارمیوه بهشتیه اما فقط یه دونه اش.

همیشه شب یلدایه انارراچهارقاچ می کرد وبه من،زهرا،علی وحسین می داد.امسال من،زهرا،علی ومادربزرگ بودیم وعکس حسین.

حسین شهیدشده بود.

همیشه اون دونه بهشتی تو قاچی بود که سهم حسین بود.

 6 نظر

من پرازناگفته هایم

30 مهر 1393 توسط مریم

سرفه های خشک وممتدتمام حرفش بود،

برای تمام کسانی که معترض بودند(چرا)اوسالهاست حرفی برای گفتن ندارد.

 نظر دهید »

لبخندتلخ مادر

30 مهر 1393 توسط مریم

به مادرقول داده بودبرمی گردد.چشم مادرکه به استخوان های بی جمجمه افتاد

لبخندتلخی زدوگفت:بچه ام سرش می رفت قولش نمی رفت.

 4 نظر

نامه رابابغض میخوند....

30 مهر 1393 توسط مریم

سلام به کوچولوی قشنگ قشنگ قشنگم برسان

وبگو ماه بعدکه ازجنگ برگردم توهم به دنیا آمد ه ای….

زهرانامه راکه میخوندبابغض گفت:

من به دنیا اومدم!!!!!

 3 نظر

اولویت باجبهه رفته هاس

30 مهر 1393 توسط مریم

آقاجان شما قبول نشدین!!!

فرمتون هم که سفیده

اولویت باجبهه رفته هاس

توکه اصلارنگ جبهه روندیدی خوش اومدی…..نفربعدی!

وقتی ازپله ها آمدپایین تعادلش به هم خورد وافتاد.

صدای تق وتوق پای مصنوعیش سکوت سالن راشکست…

 1 نظر

حالا من دیگه فقط تورودارم

23 مهر 1393 توسط مریم

اتوبوس اسیران جنگی ایستاد.

مردم پرچم هاراکناراتوبوس تکان می دادند.

مردی باپیشانی بندیاحسین آرام پیاده شد.

جوانی بالباس سیاه اورادرآغوش گرفت وگفت بابا به خونه خوش اومدی،حالا دیگه فقط تورودارم.

 نظر دهید »

شمابه چی فکرمی کنی؟؟؟؟

22 مهر 1393 توسط مریم

همه دوسش داشتن .بهترین آرپیجی زنمون بود.روزی که دخترش به دنیااومدهمه بچه ها براش بزن بکوب راه انداختن.

تنها آرزوش دیدن دخترش بود.

4سال ازاون روز گذشت وتو این چهارسال یک روزم حاضرنشدمرخصی بره.

وقتی مجروح پشت خاکریزها پیداش کردم .

برای اینکه خوابش نبره وبتونم به یه بهیاریاپزشک برسونمش .ازش پرسیدم به چه فکر می کنی؟

جواب داد ایران!!!!

 1 نظر

روزحضرت حافظ

19 مهر 1393 توسط مریم

دلم ازپرده بشد حافظ خوش گوی کجاست

تابه قول وغزلش ساز ونوایی بکنیم

روزحافظ خجسته

 1 نظر

دست های جامانده!!!

18 مهر 1393 توسط مریم

وقتی خواهر زاده یکساله اش به اتاق آمدوماسک اکسیژین اورابرداشت،همه گرم صحبت بودند.

بچه ها به جان دادنش خندید ند.دست هایش جایی جامانده بود.

 4 نظر

شرط اعزام

18 مهر 1393 توسط مریم

رزمنده 13ساله تیغ رابااکراه بر صورتش کشید،توی رساله خواند این کار حرام است .


مسئول اعزام اما گفته بود باید ریش داشته باشد!!!!

 5 نظر

آخرین امداد

17 مهر 1393 توسط مریم

زخمی های خودی را که سروسامان داد،کوله پشتی اش رابرداشت ورفت سمت عراقی ها،

که زخمی هایشان رارها کرده بودند

بالای سراولین مجروح که نشست عراقی ها امانش نداند

 3 نظر

اولین باربودایستاده می مرد!!!!

17 مهر 1393 توسط مریم

این اولین باربودایستاده میمرد!

آن هم بسته شده به ستون سنگی ،باپارچه ای سیاه روی چشم هایش!

وشنیدن صدای کسی که همان نزدیکی داد زد: شلیک

قبلترها همیشه خوابیده میمرد!

میافتادروی زمین وغلت می خورد ،خیره می ماندبه نقطه ای ثابت ومیمرد.

درست وقت هایی که پسرش باتفنگ پلاستیکی قلب اش رانشانه می گرفت!!

 2 نظر

قطع نخاع

16 مهر 1393 توسط مریم

از سال 65تاکنون فقط دوچیز رامیبیند:

سقف اتاقش

صورت همسرش

 7 نظر

پس چرادست خالی؟

16 مهر 1393 توسط مریم

رفته بودند پی مجروح های دیشب

حالا برگشته بودنددست خالی گریه می کردند

میگفتندکه همه شهید شده بودند.حتی آنهایی که فقط یک ترکش کوچک خورده بودند.

هرکی نتوانسته بوددیشب خودش رابکشدعقب،شهید شده بود.

تیرخلاص زده بودندبه شون؟

-نه ازتشنگی.

 3 نظر

استقبال از پسر

14 مهر 1393 توسط مریم

سالها چشم به راه آمدن تنها فرزنش بود.

هرکاروان شهیدی که می آورند به استقبالشان می رفت

امروز هم به استقبال کاروان شهدا رفت  ،سر از پا نمی شناخت

اما نه مثل همیشه ،بلکه در تابوتی روی شانه ها ی مردم

 9 نظر

شب عملیات

14 مهر 1393 توسط مریم

شب عملیات به خط زدند

هشت مرد وهشت پلاک

صبح عملیات همه برگشتند

هشت پلاک ویک مرد..

 6 نظر

فرار

14 مهر 1393 توسط مریم

آخرین فشنگ راگذاشت توی خشاب

چانه راگذاشت روی لوله وحلقه محاصره راشکست

 1 نظر

بغضی شیمیایی

14 مهر 1393 توسط مریم

فرم شیرخوارگاه رادستش دادند.نوزادرابوسید،

ازصدای خس خس بچه به گریه افتاد.

(جای محل تولدش نوشته بود:سردشت!)

 3 نظر

تنها بازمانده..

14 مهر 1393 توسط مریم

عملیات شروع شده بود.

گردان به میدان مینی خنثی نشده رسید.وقت کم بود.

فرمانده داوطلب خواست،پیرمردوارمیدان شد.

نفردوم پس از انفجارسریع واردشد

نفرسوم هم پشت سردومی وارد شد

نفرچهارم .پنجم هم همینطور

باانفجارپنجم معبرکاملابازشده بود

آخرعملیات خبرشهادت پدروچهارفرزندش رابه زن،تنهابازمانده خانواده دادند.

 9 نظر

میخواست بغلم کند....

14 مهر 1393 توسط مریم

بابادستانش رادرازکرد

میخواست بغلم کند

من هم پریدم توی بغلش

مثل همان موقع ها

بیدارمیشوم ،یک دست بابا رامیبینم که به چوب لباسی آویزان است.میروم دستش رابرمیدارم وکنارخودم میخوابانم.پتورارویش میکشم


دست پلاستیکی بابایخ کرده است.

 1 نظر

غافلگیری

14 مهر 1393 توسط مریم

می ایستادند توی صف،پیشانی یک یکشان رامی بوسیدم به نیت تیرقناسه

وقتی آمدم ریختند سرم به نیت تلافی

ومن که سرنداشتم….

 2 نظر

فقط خدا....

14 مهر 1393 توسط مریم

 

بعدازبیست سال که جنازه ی پسرش راآورده بودند


نگاهی به استخوان ها کرد وگفت من چیزی راکه در راه خداداده ام پس نمی گیرم

 3 نظر

تک تیراندازگردان میثم

14 مهر 1393 توسط مریم

این بار نه زانوی شلوارش کنده شد،نه کف دستانش زخمی

بالاخره راه رفتن با عصا رایاد گرفت،همانطورکه خواندن ونوشتن بریل رایاد گرفته بود.

دیگربایدبه این زندگی عادت می کرد ،

تک تیرانداز گردان میثم…..

 2 نظر

عطریاس

سلام دوستان من تقریبا یه نویسنده ام ومیخوام تووبم مطالبی روبذارم که حس میکنم یه خورده نوون البته ازدیدگاه چشم هارابایدشست جوردیگربایددید.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حضرت فاطمه(س)درکلام
    • فاطمه فاطمه است
    • فاطمه(س)درنگاه ملکوتیان
    • فاطمه(درکلام صادقین)
    • زهرا(س )درنگاه پدر
    • الگوی
    • چرازهرا(س)ام ابیهاشد
    • تجلی کوثردرآیینه شیعه
    • فاطمه(س)درقرآن
    • ازفاطمه تافاطیمای پرتقال
    • فاطمه(س)انگیزه خدابرای خلقت
    • گشودن قفل بسته با یا فاطمه
    • افضل اعمال
    • دانلود کتاب ونرم افزارفاطمی
    • مظلومیتی به امتدادتاریخ
    • ورود فاطمه(س)به محشر
    • رجعت فاطمه(س)
    • برانگیختن فاطمه(س)
  • سخنان بزرگان
    • تنهافضیلت
    • آیت الله بهجت
    • آیت الله شاه آبادی
    • آیت الله مجتهدی
  • مبعث
  • عجیب ولی خواندنی
  • اخبارروز
  • معرفی کتاب(یارمهربان)
  • انتظار
  • مناسبت ها
  • حجاب
  • شعرناب
  • دلنوشته
  • جهادفرهنگی ،سنگرمجازی
  • داستان دفاع مقدس
  • فیلم نامه
  • عاشوراوماندگاری تشیع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
Susa Web Tools

حدیث

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس