جنگ حکایت تلخی است ازبغض ها ونگفته ها
اما گفتنی هایی هست که هنوز هم بوی تازگی دارد .
قصه ی دخترانی که بی بابا شدند،خواهرانی که بی برادر شدندومادرانی که بی پسر.
فرنگیس دختر قصه ی ما،هیجده ساله بودکه بعثی ها به روستایشان رسیدند.
زنان ودختران به دامن کوه پناهنده شدندومردانشان مردانه جنگیدند وآسمانی شدند.
فرنگیس داغدار هشت نفر از کسانش بود،اما باید به پدر پیرش روحیه می داد،صدای العطش طفلان او رابی تاب کرد،پدر وبرادر
راباخود همراه کرد مشک برداشتند تا آبی برای طفلان بیاورند،
یزیزدیان زمانه فرارسیدند پدرووبرادرش را کشتند،فرنگیس کوهی ازغضب شد،تبر برداشت وبه بعثی ها امان نداد،یکی راکشت ودیگری
رااسیر کرد.
دختر قصه ی ما بزرگ شد ،مادر شد،مردمان مجسمه ی مردانگی اوراساختند وشهرشان گذاشتندودیگردخترقصه ی مافراموش شد.
جنگ تمام شد اما نه برای فرنگیس او باید با زمانه می جنگید ،با فقر،تانان طفلان یتیمش رابدهد.
دختر قصه ی ما بعداز این همه رنج هم اکنون در گوشه ای سرد دربیمارستان شهدای کرمانشاه بستری است .وهنوز هم با فقر می جنگد
تاشاید هزینه ی درمانش را بدست آورد.
دختر قصه ما مقاوم است وهنوز هم مردانه می جنگدمرد است مرد؟؟؟؟خم به ابرو نمی آوردومن هم دست مریزاد می گویم به این همه غیرت ومردانگی ومی گویم:خسته نباشی مرد!!!!!!
روایتی از زندگی :
فرنگیس حیدرپور(۱۳۴۱- ) ساکن روستای اوازین گورسفید از توابع گیلانغرب در کرمانشاه و از قهرمانان غیرنظامی جنگ ایران و عراق.