مااهل کوفه هستیم یانه؟!
غرق درمطالعه بودم داستانی ازاین قرار:عصرعاشورا که شد یکی از کوفیان دنبال دختر امام حسین افتاد وگوشواره هایش راکشید ودرحالی که می گریست گوشواره ها رابرد.
دختر امام حسین از کوفی علت گریه اش راجویا شد. کوفی درحالی که سخت می گریست گفت:برای این می گریم که می دانم دارم به اولاد رسوا خدا بی رحمی می کنم وگوشواره از گوشش می ربایم .
دخترامام گفت:خوب چرا می بری؟؟؟
کوفی درحالی که به شدت می گریست گفت:چون می دانم اگر من نبرم کسی دیگرمی آید ومی برد می خواهم این افتخارنصیب من شود.
داستان که تمام شد من نیز بغض کرده بودم به یاد اشتباهاتی افتادم که می دانستم نباید انجام دهم ولی باز انجام می دادم ،باتردید به خودم می نگریستم که در ذهنم این پرسش تداعی شد آیا ما اهل کوفه هستیم یانه؟!
سوال سختی بود اما پاسخش بسیار آسان،ما همیشه می گوییم ما اهل کوفه نیستیم خوب معلوم است که ما اهل کوفه نیستیم،اگرامام زمان بیاید حتما او را یاری می کنیم. حتما بادشمنانش می جنگیم و….
ازحتماهای خودم دلم گرفت بغضم ترکید روضه ای در دلم برپاشد چگونه می شود ما کوفی نباشیم درحالی که هرروز به سوی امامان تیرپرتاب می کنیم؟؟
چگونه کوفی نباشیم درحالی که هر روز هزاران نامه درچاه جمکران برای امام مان می نویسیم و او را دعوت به آمدن می کنیم درحالی که باگناهانمان هر روز سر راهش چاه می کنیم و مانع آمدنش می شویم؟؟
چگونه کوفی نباشیم درحالی که هر روز در روضه ها صدا می زنیم یابن الحسن بیا و همین که از روضه پاشدیم باگناهانمان سدراهش می شویم؟؟
نه نه اصلا باورم نمی شد که ما شبیه کوفی هاباشیم خواستم آقا راصدا کنم وبگویم:
هر چند که خسته ایم ازاین حال نیا
شرمنده اگر ندارد اشکال نیا
ما خط تمام نامه هامان کوفی است
آقای گلم زبان من لال نیا!!!
اما دلم همراهیم نمی کرد ناخودآگاه حرف دلم را بر زبان جاری ساختم وگفتم:آقا جان بیا ودعا کن که ما چون کوفیان نشویم.